آتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها.
معادل: هر کاری را بايد از راهش وارد شد.
الإحْسانُ عَبيدُ الْإنسانِ:
معادل:
سگ گيرنده چون دندان کند باز تو حالی استخوانی پيشش انداز
إِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضاعُوا الثَّمَرَةَ.
معادل: تبر را گم کرده، پی سوزن می گردد. شتر را گم کرده پی افسارش می گردد.
أَحَرُّ مِنَ الْجَمْر.
معادل: کاسهﻯ داغ تر از آش.دايهﻯ مهربانتر از مادر. کاتوليک تر از پاپ.
آخِ الْأَکفاءَ وَ داهِنِ الْأَعْداءَ.
معادل:
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا «حافظ»
إِخْتَلَطَ الْحابِلُ بِالنَّابِلِ.
معادل: شير تو شير شد. خر تو خر شد. دوغ و دوشاب قاطی شد.
إِخْتَلَطَ الْخاثِرُ بِالزُّبادِ.
معادل: شير تو شير شد. خر تو خر شد. دوغ و دوشاب قاطی شد.
أَخُوکَ مَنْ واساکَ بِنَشَبٍ لا مَنْ واساکَ بِنَسَبٍ.
معادل: دوست آن است که گيرد دست دوست در پريشانحالی و درماندگی.
أَدَبُ الْمَرْءِ خَيرٌ مِنْ ذَهَبِهِ.
معادل: ادب سرمايهﻯ مرد است.
إِذا أَرادَ اللهُ هَلاکَ نَمْلَةٍ أَنْبَتَ لَها جَناحَيْنِ.
معادل: اجلش رسيد.اجل دور سرش می چرخد.
إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.
معادل:
کم گوی و گزيده چون دُرّ تا ز اندک تو جهان شود پُر «سعدی»
إِذا ذَکَرْتَ الذِّئبَ فَأَعِدَّ لَهُ الْعَصا.
معادل: چو نام سگ بری، چوبی به دست ار. اسم سگ را بيار و چوب دست گير.
إِذا زَلَّ الْعالِمُ زَلَّ بِزَلَّتِهِ عالَمٌ.
ترجمه: هرگاه دانشمندی بلغزد (اشتباه کند)با لغزشش جهانی دچار لغزش می شود.
معادل:
هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک
إِذا صاحَتِ الدَّجاجَةُ صِياحَ الدِّيکِ فَلْتُذْبَحْ.
ترجمه: هرگاه مرغی صدای خروسی را در آورد، بايستی سرش را بريد.
معادل:
چه خيری برآيد از آن خاندان که بانگ خروس آيد از ماکيان؟
إِذا کُنْتَ فی قَومٍ فَاحْلِبْ فی إِنائِهِمْ.
ترجمه: اگر در ميان مردمی زندگی کردی، با ظرف ايشان شير بدوش.
معادل:
چون سر و کار تو با کودک فُتاد پس زبان کودکی بايد گُشاد «مولوی»
إِنْ کُنْتَ کَذُوباً فَکُنْ ذَکُوراً.
معادل: دروغگو کم حافظه است.
إِذا کانَ رَبُّ الْبَيتِ بِالدُّفِ ناقِراً فَشِيمَةُ أَهْلِ الْبَيتِ کُلِّهِم الرَّقْصُ
معادل: چو کفر از کعبه برخيزد، کجا ماند مسلمانی!
أَرادَ أَنْ يَأْکُلَ بِيَدَيْنِ.
ترجمه: می خواست با دو دست بخورد.
معادل: با يک دست دو هندوانه نمی توان برداشت.
إِرْحَمْ مَنْ دُونَکَ يَرْحَمْکَ مَنْ فَوقَکَ.
معادل: دست بالای دست بسيار است.
أَرَی أَلْفَ بانٍ لا يَقُومُ بِهادِمٍ فَکَيْفَ بِبانٍ خَلْفَهُ أَلْفُ هادِمٍ
ترجمه: هزار سازنده در برابر يک ويرانگر دوام نمی آورند، يک سازنده در برابر هزار ويرانگر چطور؟!
معادل: قوز بالا قوز.
أَسْمَعُ صَوتاً وَ أَرَی فَوْتاً.
معادل: عالم بی عمل به چه ماند؟ به زنبور بی عسل.
إشتَهَينا الدَّجاجَةَ فَأَکَلناها بِرِيشِها.[2]
ترجمه: هوس مرغ کرديم، سپس مرغ را با پرش خورديم.
معادل: از هول حليم درون ديگ می افتد.
أُطْلُبُوا الْعلمَ مِنَ الْمَهْدِ إلی اللَّحْدِ.
معادل:
چنين گفت پيغمبر راستگوی ز گهواره تا گور دانش بجوی
إِطْعَمِ الْفَمَّ تَسْتَحِ الْعَينُ.
ترجمه: دهان را سير کن، چشم شرمسار می شود.
معادل: نان بده، فرمان بده.
أَعطِ خُبزَکَ لِلخَبَّازِ وَ لَو أَکَلَ نِصفَهُ.[1]
ترجمه: نانت را برای پختن به نانوا بده، اگرچه نيمی از آن را بخورد.
معادل: کار را به کاردان بسپار.
أَعْقِلْ وَ تَوَکَّلْ.
معادل:
گفت پيغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند
با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش، هرچه خواهی کن «مولوی»
أُعَلَّمَهُ الرِّمايَةَ کُلَّ يَومٍ فَلَما إِشْتَدَّ ساعِدُهُ رَمانِي
ترجمه: هر روز به او تيراندازی ياد می دهم، همين که بازوانش قوی می شوند ، به سوی من تيراندازی می کند.
معادل: مار در آستين پروردن.بدگهری را ياری کردن.
الْأَفْعالُ أَبْلَغُ مِنَ الْأَقْوالِ.
ترجمه: کردارها رساتر از گفتارها هستند.
معادل: دو صد گفته، چو نيم کردار نيست.
الْأَقارِبُ کَالْعَقارِبِ.
ترجمه: خويشاوندان مانند عقرب ( کژدم ) هستند
معادل: از ماست که بر ماست. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
الْأَقْرَبُونَ أَوْلَی بِالْمَعْرُوفِ.
معادل: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
أُقْصُرْ رَأْيَکَ عَلی ما يَعْنِيکَ.
معادل: هرکس بايد روی مرز خويش راه برود. آدم بايد لقمه را به اندازه دهنش بگيرد.
إِقْلَعْ شَوْکَکَ بِيَدِکَ.
معادل: کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.
أَکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ.
معادل:
طمع آرد به مردان رنگ زردی طمع را سر ببر گر مَردی «ناصر خسرو»
الْإِکْرامُ بِالْإِتْمامِ.
معادل: کار را که کرد؟ آن که تمام کرد.
أَکَلْتُمْ تَمْرِي وَ عَصَيْتُمْ أَمْرِي.
معادل: نمک خوردن و نمکدان شکستن.چو ميوه سير خوردی، شاخ مشکن.
أَلا لَيْتَ الشَّبابَ يَعُودُ يَوماً فَأُخْبِرَهُ بِما فَعَلَ الْمَشِيبُ
معادل: جوانی کجايی که يادت بخير.
إلی الْماءِ يَسعَی مَنْ يَغُضُّ بِلُقْمَةٍ إلی أَيْنَ يَسعَی مَنْ يَغُضَّ بِماءٍ
معادل: هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک.
أَنا تَئِقٌ وَ أَنْتَ مَئِقٌ فَکَيْفَ نَتَّفِقُّ.[2]
معادل: آبشان به يک جوی نمی رود.
أَنا الْغَريقُ فَما خَوفِي مِنَ الْبَلَلِ.
معادل: آب که از سر گذشت، چه يک نی، چه صد نی.
الْإِنسانُ مَحَلُّ السَّهْوِ وَ النِّسيانِ.
[1] - عَطَی: داد. / يُعطِي: می دهد. / إعطاء: دادن / أَعطِ: بده / الخُبز: نان / الخَبَّاز: نانوا /
[2] - تَئِق: خشمگين/ مَئِق: ناشکيبا.
[1] - البقرة / 44
[2] - الدَّجاجَة: مرغ / الرِّيش: پَر /
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1176 | helena |
![]() |
0 | 867 | helena |
![]() |
0 | 867 | helena |
![]() |
0 | 902 | helena |
![]() |
0 | 898 | helena |
![]() |
0 | 857 | behniya |
![]() |
0 | 933 | behniya |
![]() |
0 | 848 | behniya |
![]() |
0 | 911 | behniya |
![]() |
0 | 891 | behniya |