اثر: نشان، نشانه
إجتناب: پرهيز کردن، دامن کشيدن، گريختن از، دوری جستن، دوری گزيدن، گوشه گرفتن، پرهيز
اجحاف: دست درازی کردن، همه چيز را بردن، زورگويی کردن، ستم کردن
اجر: پاداش نيک دادن، مزد، پای مزد
اجرت: مزد، دستمزد، مزد کار، سزا، پاداش
اجير: مزد بگير، مزد بر، مزدور، مزدگير
احترام: گرامی داشتن، گراميدن، بزرگداشتن، شکوهيدن، ارج، ارز، پاس داشتن، بزرگداشت
احتضار: جان سپردن، جان کندن، جان به لب آمدن، فرارسيدن مرگ، واپسين دم های زندگی، دمِ مرگ
احتياط: دور انديشيدن، پرهيز کردن، هشياری
إحداث: پديد آوردن، نو کردن
إحرام: جامه حج پوشيدن ( فارسی.عربی.فارسی)
إحساس: دريافتن، يافتن، دريافت، پرماسيدن، دانستن، بو بردن
إحسان: نيکی کردن، نيکو داشتن، نيکوکاری، خوبی، بخشش
أحشاء: اندرونه، اندرونه ها
أحشام: ستوران، چارپايان
إحضار: خواندن، فراخواستن، فراز خواندن، فراز کردن، پيش آوردن، پيش خواستن
احياناً: گاهی، گاهگاه، هرگاه
إختصاص: برگزيدن، گزين کردن، ويژگی، ويژه
إختلاس: ربودن، دزدی کردن
إختلاف: دوگانگی، دويی، ناسازگاری، کشمکش، دگرگونی
إختلال: پريشانی کردن، شوريده کردن، پراکندگی، درهمی و برهمی، نارسايی، آشفتگی، نابسامانی
إخلاص: بی آميغ گردانيدن، بی آلايش کردن، يکرنگی، پاک کردن، پاکدلی
اخلاق: خوی ها، منش ها، منش، روش، سرشت، خيم
إخلال: به هم زدن، درهم و برهم کردن
أخير: تازه، پسين، واپسين، بازپسين
إداره: گردانيدن، گرداندن
ادعيه: نيايش ها، خواست ها
اديان: کيش ها، آيين ها
اديب: سخن شناس، سخندان، سخن سنج، سخنور، فرهيخته، فرهنگی
ارائه: نمايش دادن، نشان دادن، نمودن
ارشد: بزرگ تر، مهتر، رساتر، برومندتر، کاردان تر
ارواح: جان ها، روان ها
اساس: نهاد، پايگاه، پای بست، پای، بنداد، شالوده، پی، پايه، پيکره
استبداد: خودکامگی، خودسری، خودکامی
استثمار: بهره گيری، ميوه چيدن، ميوه خواستن
استجابت: پاسخ گفتن، پذيرفتن، پذيرش
استحقاق: شايستن، شايسته بودن، سزيدن، سزاواری، در خوری، روايی
استخاره: نيکی خواستن، به جُست
استحمام: گرمابه رفتن
استخدام: کار دادن، کار خواستن، به کار گرفتن
استخراج: برآوردن، به در آوردن، کاويدن
استدلال: رهنمون جستن، رهبری، راهنمايی، گواهی جستن
استراق: دزديده نگريستن
استشهاد: گواه جستن، گواه گرفتن، گواهی خواستن
استصواب: راست داشتن، درست انگاشتن، درست يافتن
استعفاء: بخشايش خواستن، کناره گيری
استعلاج: درمان کردن، چاره خواستن، چاره جويی
استعلام: آگاهی خواستن، پرسيدن، پرسش، پويش
استغفار: پوزش خواستن، پوزش، آمرزش خواستن
استفاده: سود بردن، بهره گيری، بهره برداری، برخورداری
استفراغ: بالا آوردن، برگرداندن، مراش، هراش، اشکوفه، اشکفه
استفسار: پرسیدن،پرسش
استقامت: ایستادگی کردن، پایداری، پافشاری، استواری
استقبال: پذیرا، پذیره، پیشواز، پیشواز آمدن
استقرار: آرامیدن، آسودگی، پا گرفتن
استقراض: وام خواستن، وام خواهی، وام گرفتن
استکبار: بزرگی نمودن، بزرگ منشی، گردنکشی، بزرگ پنداشتن
استکشاف: آشکار کردن، جستجو کردن، پیدا کردن
استماع: نيوشیدن، شنیدن، گوشیدن، گوش کردن، گوش داشتن، گوش نهادن
استمداد: یاری خواستن، یاری جستن، یار خواستن
استمرار: پیاپی بودن، پی کردن، دمادم، پیوسته، پیوستگی، همیشه، همیشگی، هماره
استمناء: مشتو زدن، بیرون آوردن منی (فارسی.عربی)
استنساخ: رونویسی، بازنوشتن
استنشاق: بوییدن، آب در بینی کردن
استنطاق: به گفتار انگیختن، بازجویی، بازپرسی، پرسش
استنکاف: سر باز زدن،
استهزاء: دست گرفتن، دست انداختن، لنجيدن، گواژه زدن، پوزخند، خندریش، خندستانی، ریشخند،تیتال، لابه کردن
استهلال: ماه نو جستن، ماه نو دیدن، بر آمدن ماه
استیضاح: وا پرسیدن، بازپرسی، کاوش، پرسش، ژرف دیدن
استیلاء: فیروزی یافتن، دست یافتن، زبردست شدن، چیرگی، پیروزی
اسطوره: سخن پريشان، فسانه، افسانه
اسکان: آرام دادن، جای دادن
اسلاف: گذشتگان، پيشينگان، پشينيان، نياکان، پدران پيشين
اسلحه: سازهای جنگ، جنگ افزارها
اسلوب: گونه، روش، راه، ساخت
اسم: نام، نام نيک
اسناد: بنچک ها، بنچاق
اشاعه: گستردن، گسترش، پاشيدن، پراکندن، آشکار کردن
اشتياق: آرزومند شدن، آرزومندی، خواستن
اشراف: بزرگواران، بلند پايگان، بزرگان، گرانمايگان، ارجمندان
اشعار: چامه ها، سروده ها
اصطکاک: ساييدن، به هم ساييدن، سايش، مالش
اضطراب: پريشانی، دلهره، شوريدگی انديشه، دل شوره، سراسيمگی
اضطرار: درماندن، درماندگی، ناچاری، ناگزيری، بيچارگی
اطراف: پيرامن، پيرامون، کناره ها، گوشه ها، دور و بر، گرداگرد، گوشه کنار
اعتياد: خو کردن، خو گرفتن، خوگر شدن، خوگری
افتخار: نازيدن، باليدن، سرافراشتن، سربلند کردن،سربلندی، فر، شکوه
التماس: درخواستن، خواستن، درخواست، خواهش، لابه
امر به معروف: فرمودن نيکی، سفارش به نيکی
انتقاد: خرده گرفتن، خرده گيری، پالودن، سره کردن
انحلال: برچيدن، برچيدگی، به هم خوردن، به هم زدن
اهانت: خوار داشتن، خوار کردن، زبون کردن، خواری، کوچک گردانيدن
ب
باطل: بيهوده، ژاژ، پوچ، نادرست
باعث: انگيزه، برانگيزنده
بخيل: گرسنه چشم، کم کاسه، کاسه ليس، سياه دست، ناخن خشک، تنگ چشم
برائت: رها شدن، بيگناهی، پاکی، بيزاری
بزّاز: پارچه فروش
بشارت: مژده، مژدگانی
بشّاش: خندان، خنده رو، گشاده رو، خوشرو، خوش منش، شادمان
بشیر: نوید گر، مژده رسان، مژده ده، مژده آور
بصیرت: کاردانی، بینایی، بینش، دانایی، روشندلی، آگاهی، هوشیاری
بضاعت: سرمایه، کالا، خواسته
بطالت (بِ طا لَت): بیکاری، بیهودگی، هرزگی، تن آسایی، یاوه گویی
بطلان (بُ ط لان): هرز شدن، هرزگی، نادرست بودن، نادرستی، از کار افتادن، بیهوده گشتن، به هم خوردن
بطن (بَ ط ن): شکم، اندرون، نهان
بعثت (بِ ع ثَ ت): برانگیختن، برخیزاندن، رستخیز، انگیزش، فرستادن، بیدار شدن، برگزیدن
بعد (بُ ع د): دوری، درازی، جدایی
بعض (بَ ع ض): لختی، پاره ای، برخی، گروهی
بغض (بُ غ ض ): کینه، دشمنی، کین، آزار، خشم
بقاء (بَ قا ء ): زیستن، زیست، زندگی، پاییدن، پایندگی، همیشگی، جاوید بودن، پایداری، بازماندن
بقال (بَ ق قا ل): خوار بار فروش، خوردنی فروش
نکته: بیشتر واژه های فارسی که بر وزن فعال (فَ ع عا ل) هستند، در اساس عربی می باشند؛ مانند: بَقّال، نَقّاش، بَزّاز، خَبّاز، خَیّاط، ....
بقاع (بِ قا ع ): سراها، خانه ها، جای ها
بقاع متبرکه: خانه های خجسته، سراهای خجسته، جای های فرخنده
بقعه (بُ ق عَ ه ): خانه، سرای، جای
بقعه متبرکه (مُ تَ بَر رِ کِ ه): خانه فرخنده، سرای خجسته، جای فرخنده، جای خجسته
بقیه: مانده، بازمانده، پس مانده، دنباله
بکارت (بِ کا رَ ت ): دختری، دوشیزگی، تازگی
بلاء ( بَ لا ء ): آسیب، گزند، پریشانی، آزمایش، آزمون، گرفتاری
بلای آسمانی: آزمون خداوندی، آسیب آسمانی
بلاغت (بَ لا غَ ت): شیوا سخن گفتن، سخنوری، چیره زبانی، شیوایی، رسایی، زبان آوری
بلوغ (بُ لُو غ ): رسیدن، رسایی، بزرگ شدن، بالیدن
بلیغ: رسا، شیوا، سخنور، چیره زبان، شیوا سخن، خوش گفتار، زبان آور، سخن گستر
بلیه ( بَ لی یَ ه ): گرفتاری، سختی، آزار، رنج
بول ( بَ و ل ): پیشاب، شاش
بهتان (بُ ه تا ن ): دروغ بستن، ترفند، ترفند تراشی
بهجت ( بَ ه جَ ت ): زیبایی، خوبی، شادی، شادمانی
بیان: سخن گفتن، سخن، گزارش، گفتار
بیع (بَ ی ع): فروختن
بیعت ( بَ ی عَ ت ): دست دادن، پیمان بستن، فرمانبرداری کردن
ت
تابع: پیرو، پس رو، دنباله رو، فرمانبردار، دست نشانده
تابوت: مرده کش، تخته مرده کشی
تأثر ( تَ أ ث ثُ ر ): اندوهگین شدن، دلتنگی، اندوه، افسوس، پذیرفتن چیزی
ابراز تأثر کرد: اندوه خود را نشان داد
تأثیر : کارگر شدن، کارگر افتادن
سخنانش در من تأثیر گذاشت: سخنانش در من کارگر افتاد.
تاجر: بازرگان، سوداگر
نکته: در زبان عربی (تازی) بسیاری از شغل ها (پیشه ها) و صفات بر وزن فاعِل هستند، این گونه واژه ها در زبان فارسی (پارسی) فراوان یافت می شود؛ مانند: عامل، کافر، ناصر، تاجر، کامل، صابر، جابر، شاکر، عادل، فاخر، زارع، کاشف، قابل، و ........
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1214 | helena |
![]() |
0 | 889 | helena |
![]() |
0 | 892 | helena |
![]() |
0 | 921 | helena |
![]() |
0 | 924 | helena |
![]() |
0 | 877 | behniya |
![]() |
0 | 956 | behniya |
![]() |
0 | 872 | behniya |
![]() |
0 | 934 | behniya |
![]() |
0 | 913 | behniya |